مشاور بازاریابی و فروش

مشاوره مدیریت کسب وکار ، بازاریابی و بازارسازی، مشاوره برند، مشاوره تبلیغات و ...

مشاور بازاریابی و فروش

مشاوره مدیریت کسب وکار ، بازاریابی و بازارسازی، مشاوره برند، مشاوره تبلیغات و ...

مشاور بازاریابی و فروش

مهزاد مهدیزاده
دانشجوی کارشناسی ارشد مدیریت کسب و کار (MBA) گرایش مدیریت بازاریابی در موسسه آموزش عالی نور طوبی (تهران)
فارغ التحصیل رشته مهندسی برق- الکترونیک
عضو انجمن علمی بازاریابی ایران
عضو انجمن مدیران اجرایی ایران

طبقه بندی موضوعی

۱۴ مطلب با موضوع «تکالیف درس استراتژی بازاریابی :: مقاله ای درباره تفکر استراتژیک(Strategic Thinking: A Continuum of Views and Conceptualisation)» ثبت شده است

۱۷
ارديبهشت

نتیجه:

بررسی آثار نویسندگان برجسته در زمینه استراتژی برای به وجود آمدن دیدگاهای متفاوت بکار میرود و مفهوم ومدلهای

پیشنهاد شده در تفکر استراتژیک اساس تحقیق های بیشتر را فراهم میکند.این مدلها در زمینه ئ تفکر استراتژیک

توسط استیکی (1993) لیدکا(1998)ویلسن(1994)رایمون(1996) وهرکلس(1998) مطرح شدند.مدل پیشنهاد شده

متخصصان باتوجه به زمینه فعالیتشان میباشد.موارد زیر از ویژگی های منحصر بفرد این مدل میباشد اهمیت بیشتر به

نیاز داده های متغییر در تفکر استراتژیک ,استفاده تمام کارمندان از دیدگاه هلیکوپتر شرکت, اهمیت دهی به تنوع

بیشتر سهام داران خارجی و داخلی در فرآیند استراتژیک با تاکید بر عناصر تاملات اجتماعی در تصمیم گیری. تصمیم

گیری در متون نوشته شده بر استفاده از تحلیل ها تاکید دارد.این موضوع همچنین دیدگاههای متناوبی را در متون نشان

میدهد که درک شهودی استفاده از تجزیه و تحلیل را می کاهد.در این مدل توانایی شرکت برای حل مشکلات استراتژیک یا فرضیه ها ودرک آینده بعده جدید ,متغییر و سازگاری پیدا میکند,دانش کامل کارمندان شرکت به عنوان یک سیستم خلاق با ارزش و نیاز موقعیت استفاده از درک شهودی وتجزیه وتحلیل را مشخص میکند. گرایش جدیدی در زمینه استراتژی وجود دارد مدل ها گرایشهای اصلی مشهود در متون وموضوع های مرتبط را نشان میدهند.

 


  • مهزاد مهدیزاده
۱۷
ارديبهشت

"تفکرآنی"

این مفهوم تفکر استراتژیک از بحث لیدکا مبنی بر اینکه تفکر استراتژیک نیاز به توجه به گذشته و حال و آینده شرکت

دارد پیروی میکند.لیدکا مفهومش در مورده تفکر استراتژیک را تفکر آنی نامید.لیدکا اهمیت فاصله بین واقعیت امروز و

هدف استراتژیک شرکت برای آینده را برای هامل و پراهل توضیح میدهد.

هدف استراتژیک یک دوره قابل ملاحظه برای یک سازمان محسوب میشود.توانایی ها و منابع فعلی کافی نخواهند

بود.این موضوع سازمان را وادار میکند که به مانند یک مخترع از منابع استفاده کند..درحالیکه دیدگاه قبلی استراتژی بر

میزان تناسب بین منابع موجود وتوانایی فعلی تمرکز دارد و هدف استراتژیک اختلافاتی را در بین منابع و خواسته ها به

وجود میآورد.

به این ترتیب تفکر استراتژیک نقش مهمی را در ایجاد ارتباط بین گذشته و حال و آینده ایفا میکند.برنامه ریزی نقش

معناداری را در تفکر آنی ایفا میکند و به عنوان وسیله ای برای پیش بینی آینده شرکت بکار میرود که شرکت در مباحث

مختلف ازآن استفاده میکند. اسکومیکر ادعا کرد که برنامه ریزی به پیش بینی دقیق تغییرات کمک میکند واز پیش

بینی بالاتر از حد تخمین وپایین تر از حد تخمین جلوگیری میکند.برنامه ریزی نقش مفیدی در ساده کردن مطالب

دارد..هریک ازبرنامه ها اختلاف عملکرد بین عناصر اصلی را در شرایط مختلف شرح میدهد. برنامه ریزی همچنین تفکر

خلاق در قالب زمان را اثبات میکند. برنامه ریزی نگرش تک بعدی را با ارزیابی عوامل بیشمار به چالش میکشد. برنامه

ریزی نیازمند یک بلندپروازی ذهنی برای آشکار سازی اسنادی است که با طرح های مفهومی فعلی تطابق ندارد.

مخصوصا زمانی که وجود مارا تهدید میکند.با این وجود یک برنامه با ورود تجارت جدید وتوانایی های شناخته نشده در

ابتدا ساده به نظر میرسداما توانایی ها زمانی مشاهده می شوند که به دنبال آنها باشیم. به علاوه برای مشاهده گزینه های

مناسب تر باید دارای بلنپروازی وبصیرت باشد.بنابراین برای این که بتوانبم بطور موثر از تفکر استراتژیک بهره ببریم ما

نیازبه مزیت های برنامه, تجزیه و تحلیل و شهود داریم ما به بلندپروازی برای اجرای نظرات و تصمیم هایی که برگرفته از

تحلیل برنامه است نیاز داریم.

اطلاعات خروجی برگرفته از تفکر استراتژیک:

این موضوع با لیدکا کسی که با مشاهده منافع رقابتی مهم شرکت تفکر استراتژیک را به وجود آورد موافق است.در مورده اطلاعات خروجی تفکر استراتژیک .به نظر میرسد که توانایی شرکت برای حل مشکلات استراتژیک یا فرضیات و درک آینده بعده سازگار, انعطاف پذیر و جدیدی را پیدا کرده است.اطلاعات خروجی برگرفته از فرآیند استراتژی تنها راحل این نتیجه است.مهارت سهام داران خارجی و داخلی به افراد و گروهایی که درگیر دیدگاه هلیکوپتر هستند کمک میکند تا به بررسی مشکلات استراتژیک سازمان در مورده شرکت,تجارت و سطح عملکردها بپردازند .هربک ازافراد و گروه ها اختلافات را ناشی از عوامل قابل لمس و غیر قابل لمس مدل مکینسی میدانند و با وجود تناسبات نتایج دلخواه را تست میکنند .مشارکت تمام کارمندان در فرآیند استراتژی باعث تقویت تعهد سهام داران خارجی و داخلی دراستراتژی شرکت میشود.تمرکز هدف استراتزیک بر کارمندان وسهام دارن اصلی در مواقع مواجه شدن آنها با عوامل متغییرمحیطی ومشکلات روزانه مدیریت بیشتر میشود.تفکر بموقع به تصمیم گیری و تحلیل برنامه تحت تاثیر کاربرد استراتژی کمک میکند.به نظر می رسد تمام سهام داران درگیر در فرآیند استراتژی انعطاف پذیری لازمه را در استفاده از درک شهودی ,تحلیل , تفکر واقداماتی که باید همزمان و بطور متوالی صورت گیرد را دارند.

مدل:عناصر تشکیل شده تفکر استراتژیک

- ورودی های متغیر:  متغیرتکنولوژی، متغیر مردم، متغیرساختار، سیستم و فرآیند متغیر

- هدف استراتژیک

- دیدگاه هلیکوپتر

- تفکر آنی (تفکرات لحظه ای)

- مشارکت سهامداران داخلی و خارجی

- خروجی: حل مشکل استراتژیک ، درک آینده شرکت، برطرف کردن اختلالات مدل مکینزی، تعهد سهامداران داخلی و خارجی به استراتژی، فرمول سازی و اجرای استراتژی بطور همزمان و متوالی.

  • مهزاد مهدیزاده
۱۷
ارديبهشت

هدف استراتژیک(هدف استراتژیک چیست؟)

مفهوم هدف استرتزیک زمانی اتفاق میافتد که درک شهودی از آینده شرکت در داخل سازمان وجود داشته باشد.این موضوع باعث تمرکز تمام کارمندان شرکت میشودواز این که حواس آنها توسط عوامل متغییرمحیطی پرت شود جلوگیری میکند.هامل و پراهل شرح میدهند:

"هدف استراتژیک دیدگاهی است که بر بازار خرید و فروش در طولانی مدت یا موقعیت رقابتی که یک شرکت امیدوار است که بتواند در طی دهه های آتی آن را به وجود بیاورد دلالت میکند.از این رو حس رهبری را منتقل میکند.هدف استراتژیک متفاوت است و دیدگاه خاصی در مورده آینده دارد.قول اکتشاف منطقه جدید رقابتی را به کارمندان میدهد. این مطلب حس اکتشاف را منتقل میکند.هدف استراتژیک دارای حاشیه احساسی است وهدفش این است که کارمندان آن را ارزشمند تلقی کنند .از این رو بر حس سرنوشت دلالت میکند.رهبری.اکتشاف وسرنوشت از مشخصه های هدف استراتژیک میباشد.

بنابراین هدف استراتژیک به دلیل محیط تجاری متغییر و پیچیده بر تلاش کارمندان برای جلوگیری از انحراف از هدف

سازمان تمرکز میکند . زمانی که عدم تمرکز در تصمیم گیری ووجود خود مختاری در تجارت در پاسخ به عوامل

متغییرمحیطی وجود داشته باشدودید مشترک باعث میشود که کارمندان با اهداف شرکت تنظیم شوند.به این ترتیب

تفکر استراتژیک بطور معناداری توسط هدف استراتژیک شکل میگیرد.

مشارکت سهام داران خارجی و داخلی:

تفکر استراتژیک به دنبال درک آینده شرکت است.به خصوص تفکر استراتژیک ازاختلافات موجود در مدل مکینسی

برای حل مشکلات استراتژیک استفاده میکند.اختلاف را میتوان به داخلی و خارجی یا قابل لمس و یا غیر قابل لمس

بودن عوامل نسبت داد.بحث بر سر این موضوع است که کارمندان در همه سطوح شرکت از هیئت مدیره میتوانند بطور

استراتژیک فکر کنند واطلاعات استراتژیک داشته باشند. همان طور که شرکت مسئولیتها را از مرکز در پاسخ به عوامل

متغییر برای تسهیل دربررسی مباحث استراتژیک واگذار میکند کارمندان در نقششان در تفکر استراتژیک خود مختار

هستند .مشاوران خارجی وبه خصوص سهام داران خارجی اطلاعات ورودی استراتژیک شرکت را دارند.شباهت این

تئوری در استدلال و تصمیم گیری وقاعده استراتژی وکاربرد بطور همزمان ومتوالی دیده میشود.و مدیران میتوانند

ازمتغییرها در درک شهودی و تحلیل استفاده کنند.ویژگی نظریه لیدکا این است که تئوری الویت موقعیت را با موضوع

تطبیق میدهد.در این زمینه بسیار مهم است که تمام کارمندان در تمام سطوح اقتصاد شرکت را درک کنند.

همان طور که لیدکا توضیح داد:

اشاعه توانایی تفکر استراتژیک در کل سازمان باعث چالش در تجارت میشود این دیدگاه جدید استراتژی مدیران را وادار

میکند تا به توسعه مهارت استراتژیک بپردازند این مشاهده کاربرد مهمی برای کارمندان در همه سطوح سازمان دارد وبه آنها در نقشان در تفکر استراتژیک کمک میکند.همه کارمندان نیاز به آگاهی ودانش مدیریت استراتژیک و توانایی شناخت وتصمیم گیری ویادگیری سازمان یافته وسیاست سازمان یافته وفرهنگ سازمان یافته و گروه فعال را خواهند داشت.همچنین مشاهده شده است که سطح رویکرد سازمان در تفکر استراتژیک وانتقال مسئولیتها باید متناسب با الویت و توانایی کارمندان شرکت و سازمان و مواجه شدن سازمان با عوامل متغییر باشد.سیاست سازمان یافته نقش مهمی را درتعیین کاربرد نسبی شهود وتحلیل فرآیند استراتژی ایفا میکند.سیستم تصمیم گیری استفاده از شهود و تجزیه و تحلیل را توسط کارمندان بالا میبرد و با فراهم کردن تجربه های مجازی از فقدان تجربه های واقعی برای کارمندان یا گروه جلوگیری میکند.


  • مهزاد مهدیزاده
۱۷
ارديبهشت

درک تفکر استراتژیک و ارتباطش با برنامه استراتژیک:

تعاریف و مدل ها

از لحاظ بحث پیشین,قسمتی ازمتون برای درک تفکر استراتژیک و به طور موثر عملی کردن مدیریت در یک محیط

تجاری متغییر قابل اجرا میباشد, تفکر استراتژیک رابه این صورت تعریف کرده است.تفکر استراتژیک وسیله ای انعطاف

پذیر برای حل مشکلات استراتژیک میباشد و درک آینده شرکت با مدیریت استراتژیک صورت میگیرد که فعالیتهای

ذهنی را بصورت فردی و گروهی در بر میگیرد.

چندین نویسنده تعریف هایی را برای مدیریت استراتژیک پیشنهاد کرده اند:گلاک کافمن و والک شرح میدهند:

یک برنامه موانع را از سر راه مدیریت برمیداردو به تصمیم گیری استراتژیک در مورده گروهی از مشتریان میپردازد

وامور مالی را تسهیل میبخشد.

- فرآیند برنامه ریزی که تفکر کارآفرین را برمی انگیزد.

- سیستم یک شرکت تعهد مدیران را در قبال استراتژی شرکت افزایش میدهد.

هیت, ایرلند و هوسکیسون (1998) فرآیند مدیریت استراتژیک را مجموعه ای از تعهد,تصمیم واقداماتی میدانند که یک

شرکت جهت بدست آوردن رقابت استراتژیک وکسب عملکرد بالای میانگین نیازدارد.از نظر هیت این اصطلاح تمرکز

زیادی بر روی قیمت پایه دارد,ایده اکادمیک مینزبرگ به مدیریت استراتژیک,از آن به عنوان چرخشی گام به گام حول

مراحل برنامه ریزی ,اجرا وکنترل یاد میکند. .مفاهیم نشان دهنده مدیریت استراتژیک است که انعطاف پذیری قابل

قبولی در زمینه تفکر استراتژیک دارد.مدل 2 الف عناصر تشکیل دهنده ئ تفکر استراتژیک را نشان میدهد.مدل, سیستم

بهم پیوسته ایی است که شامل خصوصیات داده های ورودی متغییر و دادهای خروجی تفکر استراتژِیک میباشدکه 1

عناصر آن را شرح داده است.

داده ورودی متغییر:

احمد, هاردکر وکارپندراین طور شرح داده اند: شرکت موفق یا آنهایی که در شرف شکوفایی قرار دارند,در مواجه با تغییرات و نوسانات برای دستیابی به محیط های پایدار و تغییرات آرام مجبورند شیوه های سنتی تجارت را کنار بگذارند تا به سیستمهای اجرایی سازگار با رقابت شدید و تغییرات محیطی احتمالی دست یابند.برای اینکه شرکت بتواند با انعطاف ومتقابلا به مشتریان,بازار و شرکتها پاسخ دهد,نیازمند داده های ورودی انعطاف پذیرمیباشد.داده های درخواستی از شرکت به شرکت واز صنعت به صنعت فرق خواهند داشت,که کلا به 4 دسته تقسیم میشود.این دسته ها تکنولوژی ,ماشین متغییر,مردم متغییر,ساختار متغییرو سیستم متغییرو فرآیندها هستند. تاشمن و اورلی نیاز شرکت را توانایی درتعدیل و پاسخ به مشتریان وبازاردر داخل سازمانشان میدانستند.بهتر است که شرکت در یک محیط نامعلوم قرار بگیرد و تفکر استراتژیک را در کل سازمان بکاربرند.

دیدگاه هلیکوپتر:

این موضوع از متخصصان در همه سطوح سازمان میخواهد تا از دیدگاه هلیکوپتردر شرکت و محیط تجاری استفاده

کنند.انعطاف پذیری در مدیریت استراتژیک وجود دارد که تمام مباحث و نیازهای تفکر استراتژیک را که شامل شناخت

و منطق,محدوده تصمیم گیری,یادگیری سازمان یافته,سیاست سازمان یافته,فرهنگ سازمان یافته و گروه فعال را مورد

توجه قرار میدهد.به این ترتیب متخصصان از متون بازرگانی برای نگاه دقیقی بر روی مشکلات خاص و فرضیه هایی که

نیاز به بررسی های شهودی و تحلیلی دقیقی دارند استفاده میکنند.به این طریق هریک از کارمندان میتوانند از قوه ئ

ذهنی خود در مواجه شدن با هر وضعیتی استفاده کنند وآن را نادیده نگیرند ومفاهیم تفکر استراتژیک توسط برخی از

نویسندگان در این زمینه مطرح شد و شباهت بازیکنان فوتبال و نوازندگان پیانو کاملا به این موضوع ربط دارد و

نویسندگان خاص دهه 1990 از این موضوع غافل شدند. دیدگاه هلیکوپتر می تواند مشکلات به وجود آمده در مسئولیت

های روزانه ئ سهام داران داخلی و خارجی را حل کند که نوشته واتسلاویک وویکلند وفیچ در" تغییر دومین دستور"

وتئوری دوم کریس آریس میباشد.گارات استدلال کرد که دیدگاه هلیکوپتر اجازه میدهد تا مشکلات استراتژیک با گفتگو

حل شود.         

گارات بر فعالیت های تیم مدیریت در تفکر استراتژیک موجود در نوشته هاش تمرکز میکند.این تئوری در مورده نفش

فعال دسته ای از سهام داران خارجی و داخلی صحبت میکند.محتوا و فعالیت های فرآیندهای تفکر استراتژیک با مواجه

شدن شرکت و بهینه سازی یک مدیر بصورت انعطاف پذیر و قابل پاسخ تعیین میشود.


  • مهزاد مهدیزاده
۱۳
ارديبهشت

ادامه دیدگاه درباره تفکراستراتژیک به عنوان علم و هنر تواما

در نهایت ,فعالیتهای که باعث به وجود آمدن مدیریت استراتژیک در دنیای هرکلس شده بسیار شبیه به نظرات مطرح شده ویلسن و رایمون درمورد تفکر استراتژیک می باشد. هر دو روش به متخصصان و مدیران در این زمینه انعطاف پذیری و سازگاری قابل توجه ای میدهد.نظرات ما در تفکر استراتژیک وتحول الگو به پیشبرد بهتر شرکت کمک میکند.ارتباطی در حال حاضر در همکاری هرکلس با اوهمایی(1982) و پیتر و واترمن (1982)وجود دارد.و مسیری را جهت بررسی دوباره دیدگاه مینزبرگ با تاکیدش بر استراتژی به عنوان هنر و تاکید پورتر بر استراتژی به عنوان علم قرار میدهد.همچنین هرکلس با فراهم آوردن دیدگاه مفید دیگری در فرآیند مدیریت استراتژیک به تکمیل همکاریش با ویلسن در دنیای واقعی و عملی میپردازد.

لیدکا (1998) از دیدگاه مینزبرگ پیروی میکند که او تفکر استراتژیک را فکر کردن بصورت روشهای خاص میداند و مدلی که متشکل از چهار عنصر است را مطرح میکند:

اول:تفکر استراتژیک بر مبنای دیدگاه کلی نگر یک سازمان است.متفکر استراتژیک تصویر ذهنی از سیستم کاملی ازارزش های به وجود آمده دریک شرکت و نقش جزیی خودش با یک سیستم بزرگتر را دارد.

دوم:تفکر استراتژیک ناشی ازهدف استراتژیک یک شرکت که توجه و تمرکز کارکنان و سازمان را برای رسیدن به هدف فراهم میکند.سوم:متخصصان نیاز دارند که در زمان فکر کنند و گذشته و حال و آینده شرکت به فرآیند تفکر آنها بستگی دارد.

سه قسمت وجود دارد:

ارزش پیشگویی گذشته برای آینده

انحراف از گذشته باعث تغییر مسیر شرکت از الگو معمول خود میشود نیاز برای مقایسه پیوسته"تقریبا نوسان دائمی ازحال به آینده به گذشته وقبل"چهارم:تفکر استراتژیک یک فرضیه است و متدهای علمی, تفکر خلاق و تحلیلی را بطور متوالی در برمیگیرد و درساخت و آزمایش فرضیه ها ازآن استفاده میکنند.سرانجام:باید گفتکه تفکر استراتژیک بطور هوشمندانه ای فرصت طلب است.

شرکت در حالیکه از استراتژیهای خاصی پیروی میکند اما نباید ازاستراتژیهای دیگری که ممکن است برای تغییر محیط شرکت مناسب باشدغاقل ماند.همچنین نظر لیدکا در مرکز زنجیره قرار میگیرد.

عناصر تشکیل دهنده تفکر استراتژیک:

متمرکز شدن به هدف- هدف سیستم تفکر آنی- فرضیه- فرصت طلبی هوشمندانه


بطور واضح این شاخه از استراتژی دیدگاه وسیع تفکر استراتژیک را در بر میگیرد.بنابراین بیشترنظریه پردازان اخیر تلاش میکند تا فرق بین تفکر استراتژیک و مدیریت استراتژیک را بطور کامل توضیح دهند.در آخر استفاده از اصطلات خاص در این زمینه به طور پیوسته ادامه داردو تا حدودی غیر ممکن است که یک مدیر با تجربه زمان و انگیزه ئ خود را به این موضوع اختصاص دهد که آیا او استراتژی را یک هنر میداند یا یک علم. هدف یک مدیر با تجربه تمرکز برای حل مشکلات استراتژیک و درک آینده سازمان ودست یافتن به نتیجه دلخواه با بکار بردن درک شهودی وبررسی موقعیت برحسب نیازوطبق الویت اوخواهدبود.برای سهام داران خارجی وداخلی اینکه از پیش بدانند که در مواجه شدن با وضعیت به چه چیزی نیازدارن ویا به چه چیزی نیاز ندارن غیر ممکن است.چیزی که با اطمینان میتوانیم بگوییم این است که فرآیند استراتژِی بسیار متغییر است که قسمت وسیعی را به این موضوع اختصاص میدهد و ارتباط بین سهام داران خارجی و داخلی بسیار مهم است وما میتوانیم مدیران حرفه ای با انتخاب های موثر بیشتری داشته باشیم.

  • مهزاد مهدیزاده
۱۳
ارديبهشت

ادامه تفکر استراتژیک به عنوان علم و هنر تواما

کار ویلسون (1994،1998) در مرکز پیوستار قرار دارد. ریموند(1996،ص208) استراتژی را بدین صورت تعریف می کند: روند و دامنه تکنیک ها که با آنها تصمیم می گیریم .

چه اهدافی را پیگیری می کنیم و ابزاری که توسط آنها ، آن اهداف را پیگیری می کنیم. او دو رهیافت برای تفکراستراتژیک در نظر میگیرد. اول پیش بینی ابزارهای مورد استفاده تحلیلی برای آینده و تکنیک هایی برای تشخیص نیروهای مهم و کلیدی که بر نتایج اثر می گذارند. این رهیافت مربوط به نیمکره چپ مغز ، شدید، تحلیلی و همگرا نسبت به استراتژی در ارتباط با شرکت های آمریکای شمالی و انگلیسی بوده است. در ثانی ریموند (1996) بر این باوراست که ساخت آینده توسط تفکر ادراکی و حسی و خلاقانه در مورد صنایع کلیدی است که می خواهیم در آن باشیم واینکه چگونه شرکت ممکن است بر آنها توفق یابد.

رویکرد شهودی ,خلاق و واگرای نیمه راست مغز در استراتژی به عنوان یک نقطه رقابت و همچنین مزیتی برای شرکتهای آسیایی محسوب میشود.)نوناکو و تاکیوچی1995 (اما اخیراعدم تاکید بر عوامل قابل لمس و تحلیل های دقیق انجام شده, بحران اقتصادی آسیا را به وجود آورده که سازمانهای مالی غرب تحقیقات زیادی را در منطقه انجام داده اند.رایمون (1996) استدلال کرد که نیاز به 2 رویکرد به تفکر استراتژیک به عنوان وسیله ای برای کنترل نظرات وانرژی وتعهد کارکنان در همه سطوح شرکت و همچنین در مرکز زنجیره قرار میگیرد.

هرکلس(1998) با پیشنهادش کمک قابل توجه و شایانی برای الگو انجام داد.او به درستی مشاهده کرد که هیچ توافقی درمتون توصیفی در بین تفکر استراتژیک یا برنامه استراتژیک و یا رابطه ای بین این دو وجود ندارد.هرکلس(1998) با بکار بردن دیدگاه منطقیش تفکر استراتژیک و برنامه استراتژیک را ازهم متمایز دانست, اما با اینحال بصورت برجسته به هم وابسته هستند و برای شرکت بصورت فرآیندهای تکمیلی عمل میکنند.او با مطرح کردن این استدلال منطقی, تفکر استراتژیک را در نیمه چپ مغز قرار داد که ساختگی ,خلاق و دارای فرآیند های مختلف تفکر است و برنامه استراتژیک را در نیمه راست مغز قرار داد که تحلیلی همگرا و دارای فرآیند تفکر معمول است.

نظریه هرکلس(1998) در مورده رابطه ئ بین تفکر استرتژیک و برنامه استراتژیک, مباحث اکادمیک موجود در متون توصیفی را حل میکند وبررسی اینکه که چطور یک مدیر با تجربه بطور موثر مدیریت استراتژیک را هرروز بکار میبرد را پیشنهاد میکند.

ابزارها در هر یک از مراحل فرآیند مدیریت استراتژیک بکار میروندو این ابزار به تنهایی مهم نیستند اما به عنوان وسیله ایی برای تقویت خلاقیت وتحلیل ذهنیت بکار میروند وهمچنین نیاز به فرآیند منطقی تفکرکه توانایی واگرایی وهمگرایی وجود دارد.خلاق بودن و سپس با مفهوم دنیای واقعی مواجه شدن.ساختگی بودن اما همچنین تحلیلی بودن.......تفکر استراتژیک و برنامه استراتژیک در طی زمان بطور پیوسته اتفاق میافتد.تحقیقات متناوبی برای کتاب واستراتژی های خلاقی که میتواند در ذهن متخصصان پدیدار شود و یا در اجتماع نمایان شود وجود دارد.و همچنین بابکار گرفتن از فرآیند تحلیلی کارمندان مباحثی مثل شرایط مطلوب استراتژی و عملی بودن آن و برنامه ریزی برای درک آنها را مشخص میکند.بدین طریق یک متخصص یا مدیر میتواند بصورت استراتژیک فکر کند و با تحلیل مبلغ نتزیل شده پرداختها و هزینه های آتی,تفکر استراتژیک را آزمایش کند.نتیجه مشکلات استراتژیک نیازمند انعطاف پذیری فکری در هر دو زمینه اکادمیک و یک مدیر با تجربه در این زمینه میباشد.برخلاف آن تفکر استراتزیک در دنیای واقعی به عنوان یک استراتژی ساده و واضح تعیین کننده دیدگاه منطقی هرکلس میباشد بنابراین بحث این دسته از نویسندگان را به خوبی بر طرف میکند.


  • مهزاد مهدیزاده
۱۳
ارديبهشت

استراتژی به منزله تلفیقی از هنر و علم(تلفیقی از دودیدگاه)

سومین چشم انداز در این بحث که دیدگاهم برای کار آینده ام نیز در این زمینه خواهد بود ، این است که تفکراستراتژیک نمی تواند به صورت موثر عمل کند اگر همه یا برخی از مشخصات هر دو قطب جایگاه پیوستار )اهمائه،

1982؛ پیترز و واترمن ، 1982 ؛ ویلسون، 1998،1994) یا تلفیقی از ادبیات های تجویزی، توصیفی و تلفیقی )مینتزبرگ، 1990 ؛ و غیره 1990 ؛ مینتزبرگ و لامپل ،1999) را بر اساس شرایط درونی و بیرونی شرکت و وضعیت صنعت(لیبدکا1998a، ویلسون، 1994، هراکلیوس، 1998) در نظر نگیرند. تفکر استراتژیک باید ادراک و خلاقیت و تفکر خیالی نیمکره راست مغز را با فعالیت کمی و تحلیلی نیمکره چپ مغز )اهمائه، 1982) ادغام کند به هر مقدار نه زیاد نه کم بلکه به میزان لزوم برای رسیدن به نتیجه مطلوب پایانی )ریموند،1996). حامیان این دیدگاه در قسمت مرکزی پیوستار نیمکره راست/چپ مغز قرار دارند )ما اهمائه 1982 و پیترز و واترمن 1982 را می بینیم که تأکید بیشتری بر روی ادراک داشته اند ولی هنوز هم پیشنهاد می دهند که باید تعادلی بین استراتژی به عنوان علم و استراتژی به عنوان هنر برقرار باشد(  و حمایت چشمگیری نیز در ادبیات از این دیدگاه شده است )لییدکا، 1998a،1998b، ویلسون،1994،1998،ریموند،1996، هراکلیوس،1998). محدود کردن سرمایه گذاران درونی و بیرونی شرکت برای دستیابی آنها به روند فکری برای حل یک مشکل استراتژیک خاص مانند این است که به یک بازیکن فوتبال بگویید با یک پا بازی کند یا از یک نوازنده پیانو بخواهید با یک دست بنوازد. بازیکن فوتبال و نوازنده پیانو نیز مانند

سرمایه گذار انتخابهای محدودی خواهند داشت و نمی توانند تأثیر کامل داشته باشند. پذیرش این قیاس و موضوعات باعث روشن شدن فعالیت هایی هستند که در بر دارنده تفکر استراتژیک هستند و می توانند تأمین کننده بخش مهمی از بنای فکری برای تحقیقات آینده باشند. در واقع این امر پیشتر در این مقاله دیده شده است که کار اخیر مینتزبرگ ولامپل (1999 ، ص2 ( موکد "یک مکتب التقاطی نوین" در الگوست و این امر بررسی مهمی در زمینه بحث حاضر است.

کار هراکلیوس (1998) تلاش مهمی برای حل بحث دیالیکتیک در این زمینه به شمار میرود که استفاده موثری از کارهای مینتزبرگ (1994) و علی الخصوص پورتر (1991) داشته است، و به این بحث می پردازد که چگونه ممکن است یک شرکت به تلفیق استراتژی به عنوان هنر و استراتژی به عنوان علم در واقعیت بپردازدویلسون (1994) با نمونه ای حدود 47 شرکت به تحقیق در مورد شرکتهای مختلف در خصوص سایز، صنعت و جایگاه و پهنه جهانی پرداخت. ویلسون(1994،ص12 ( مشاهده کرد که ظهور و بروز الگو از برنامه ریزی استراتژیک در دهه 70 با طرح اصلی اش به اشتباه به حیطه سیستم با دوام مدیریت استراتژیک )یا تفکر استراتژیک( پیوست. تمایز قائل نشدن بین مدیریت استراتژیک و تفکر استراتژیک باعث شد معنی گسترده ای از تفکر استراتژیک به مطالعات او راه یابدتغییرات در روش هایی که شرکتها پایداری تفکر استراتژیک را بعهده می گیرند و نیز دیدگاههای نویسندگان دیگر در این زمینه توضیح داده شده است. مهمترین یافته این مطالعه تأکید روزافزون بر سازمان و فرهنگ به عنوان عوامل اساسی در استراتژی موثر است. تغییر عمده ای در مسئولیت پذیری از سطح کارمندان تا مدیران ارشد، و سطح همکاری مسئولیت پذیری تا سطح تجاری شرکت بوجود آمده است. شرکتها به صورت جهانی و زیادی در حال تلاش برای در ارتباط بودن مشتری ها و بازار، رقابت و پیشرفت در تکنولوژی هستند. ویلسون(1998،ص511 ( بعدتر اشاره دارد که:

"اگر یک چیز باشد که از تجربیات 19 سال پیش به وضوح به نظر می رسد، آن چیز این است که استراتژی های نوآورانه و مبتکرانه از تحلیل و محاسبات ریاضی صرف نشأت نمی گیرند: آنها نشأت گرفته از دیدگاههای جدید و احساسات ادراکی هستند. با این حال واقعیت این است که ادراک اگر نخواهد از لحاظ استراتژیکی مفید باشد، باید ریشه در واقعیات داشته باشد. در مواجهه با پیچیدگی های اخیر، استراتژی های امروزی باید با تحلیل های روشن تری مکمل غریزه باشند".


  • مهزاد مهدیزاده
۱۳
ارديبهشت

استراتژی به منزله علم

بر اساس طبقه بندی مینتزبرگ (1990)چشم انداز استراتژی به عنوان علم ریشه در ادبیات تجویزی دارد. مایکل پورتر(1980،1985،1990) اصلی ترین حامی این دیدگاه بر این باور است که تفکر استراتژیک روندی تحلیلی است. چارچوبی که پورتر برای تفکر استراتژیک پیش رو می گذارد شامل 1 نیروی تحلیل، زنجیره ارزش، مدل الماس مزیت رقابتی ملی و استراتژی به عنوان سیستم عملکرد ابزارهای با ارزشی در روند مدیریت استراتژیک هستندو بنای مهمی برای استقرارِ مکتب ایجاد می کنند. اندروز (1965)که کارهایش در راستای مکتب طراحی است و آنسوف (1965) از مکتب برنامه ریزی نویسندگانی هستند که حامی رهیافت منطقی ، تحلیلی برای استراتژی هستند. اندروز (1965) به فعالیت های مهم در سیاست تجاری مانند شناسایی شانس ها و تهدیدات در محیط شرکت و ضعف و قوت داخلی آن می نگرد.

استراتژیهای واضح ، ساده و منحصر به فرد از روند فکری آگاه ، هوشیار و سنجیده نشأت می گیرند. جالب است که این روند نه رسماً تحلیلی و نه رسماً ادراکی است، بلکه لزوماً تحلیلی است. آنسوف (1965) رهیافتی منطقی که بیشتر مکانیکی است را برای استراتژی پیشنهاد می کند. خلاصه نمودار مدل آنسوف (1965 ، ص 202-203) 57قسمت دارد.نوع اساسی تصمیم عملکرد عبارتند از: استراتژی ، سیاست، برنامه و رویه عامل )عملکرد( استاندارد اما استراتژی با احتمالات مداوم سر وکار دارد. در حالیکه تصمیمات سیاست، برنامه و رویه عامل استاندارد بیانگر مسائلی هستند که ممکن است هریک از جایگزینها را شناسایی کرده و امکان وقوع هر یک را تعیین کنند. آنسوف از اهمیت مسائل سیاسی و فرهنگی نیز تقدیر کرد.

نویسندگان متعددی آشکارا رهیافتهای تحلیلی تفکر استراتژیک را معنی کرده اند. برای مثال زابراسکی و هواِلمانتل (1991،ص27) روند 6مرحله ای برای تفکر استراتژیک توسط مدیران ارشد پیشنهاد کرده اند، وقتی آنها:

- می بینند که می خواهند سازمانشان چگونه شود

- قادرند منابع شان را تغییر دهند تا بتوانند در بازارهای آینده رقابت کنند

- ریسک ، درآمدها و هزینه های جایگزین های استراتژی پیش رویشان را ارزیابی و بررسی می کنند

- فکر می کنند و سوال هایی که می توانند پاسخگوی طرح و برنامه استراتژیک باشند را تشخیص می دهند

- منطقی و سیستماتیک در مورد گام های برنامه ریزی و مدلی که می خواهند استفاده کنند، فکر می کنند

- تفکر استراتژیک خود را در کارهای شرکت فعال میکنند

اِدِن (1990) نیز روند تفکر استراتژیک تحلیلی ای را با استفاده از نقشه شناختی بیان کرد. رهیافت های تحلیلی مشابهی هم در ادبیات عمومی )موریسی، 1990) پیشنهاد شدند و این نویسندگان نیز بر پیوستار قرار گرفتند.

  • مهزاد مهدیزاده
۱۳
ارديبهشت

ادامه دیدگاه برای تفکر استراتژیک به عنوان هنر 

هامل و پراهالاد (1994،ص281) مانند مینتزبرگ (1994) بر لزوم نیاز به یک اساس برای استراتژی تأکید می کنند،

اساسی که بیشتر از صرفاً "یک فرم پر کردن" یا برنامه ریزی استراتژیک است. در ایجاد یک استراتژی تحلیل نیز نقش

دارد ، با این حال این امر باید با مدیران در همه سطوح شرکت که باذهنی باز به آینده چشم دارند در تعادل و رابطه باشد نه اینکه صرفاً یک عملکرد تحلیلی ارتقا دهنده باشند. با در نظر گرفتن عدم موفقیت استراتژی در دهه های 70 و80 ، آنها اذعان کردند که سازمانها:

" به روندی جدید برای ایجاد استراتژی نیاز دارند، رئندی که بیشتر اکتشافی باشد و کمتر تشریفاتی و سنتی باشد. سازمان ها باید منابع متفاوت و جدیدی را برای ایجاد استراتژی به کار گیرند، نه اینکه صرفاً وابسته به هوش عده کمی از برنامه ریزها باشند".

در ادامه هامل و پراهالاد (1994) با استیسی (1993) و مینتزبرگ (1994) توافق دارند علی الخصوص در مورد اهمیت ایجاد زمینه های فرهنگی ، سیاسی و گروهی در درون سازمان که از این طریق خلاقیت می تواند بروز پیدا کند. با "بنای سازه استراتژیک" هامل و پراهالاد، 1994 ، ص283  ( در شرکت ، شرکتها به توسعه ظرفیت تغییر با استفاده از قابلیت"تفکر" متفاوت و کنترل ورودی داده های کارمندان در تمامی سطوح در شرکت ، می پردازند. در این خصوص تفکر، استراتژیک نیاز دارد مانند رفتار "چارچوب شکنی" که در هنر امری متداول است عمل کند )دوویت و مِیر، 1998ص74 (اسکون(1983) به این امر به صورت "انعکاس در عمل" اشاره می کند و هامل (1996) به صورت "استراتژی بهعنوان انقلاب و تحول عمده". هامل و پراهالاد (1994) جایگاه مستحکمی را برای ادراک بر روی پیوستار قائل شدند.

این دیدگاه ها نسبت به تفکر استراتژیک لزوماً نمایانگر استفاده اخیر و محدود از این واژه است، که بر شیوه خاصی ازتفکر با خصوصیات ویژه که همزمان باعث ارتقا در جهان سازمانی در اوایل دهه 90 شده است، تأکید دارد. این جایگاه همچنین توسط پراهالاد و هامل (1994)حمایت شده است. این دو بر این باورند که تفکر استراتژیک موثر در بر گیرنده خلاقیت، کاوش و درک ناپیوستگی در سازمان و محیط آن است. کارهای اخیر توسط مینتزبرگ نشانگر حرکتی عمده برای گذار از نگاه محدود به تفکر استراتژیک در ادبیات دهه 90 است همراه با گرایشی به سمت "مکتب التقاطی" در الگویی آشکار که این امر در نوشته های نویسندگان مبنی بر تشخیص تلاش های مدیران برای کارکردن و به سازش رسیدن با محیط نامطمئن ، نمود پیدا کرده است.


  • مهزاد مهدیزاده
۱۳
ارديبهشت

ادامه دیدگاه درباره تفکر استراتژیک به عنوان هنر

بیتس و دیلارد )جونیور( ،(1993، ص103 ( به بحث در خصوص مزایای تفکر استراتژیک از طریق گروههای چند سطحی می پردازند که این امر ارتباط دهنده تفکر استراتژیک به توانایی ادراک ، کشش ذهنی، تفکر انتزاعی، تحمل ریسک و تحمل ابهام است. آنها بر نیاز کارمندانی که باید در استراتژی برای داشتن توانایی و انگیزه سهیم شوند، تأکید دارند و این صفات در اعضای گروه که نمایانگر بلندپروازی و مهارت های اجتماعی هستند، منعکس می شود. بدون این صفات یک کارمند نمی تواند سهمی موثر در روند استراتژی داشته باشد. با این حال این دیدگاه نیز چشم اندازی محدود به شمار می رود)لییدکا، 1998a،b1998؛ ویلسون،1998،1994) . همانطور که بیتس و دیلار جونیور(1993) اظهار می کنند موضوع پایدار در ادبیات استراتژی این است که همه کارمندان، می توانند طوری آموزش ببینند که به صورت استراتژیک فکر کنند ، نه فقط تعداد خاصی از آنها. پیشنهاد بیتس و دیلارد (1993) یکی از افراطی ترین دیدگاه ها است که حامی ادراک در پیوستار است.

هِنری مینتزبرگ سهم عمده ای در ادبیات در حوزه استراتژی داشته است. در مقاله کلاسیک بررسی تجاری هاروارد به نام "طلوع و افول برنامه ریزی استراتژیک"   (1994،ص108) مینتزبرگ به روشنی درک خود را از تفکر استراتزیک به عنوان حامی پیوستار بر اساس نیمکره راست و چپ مغز بیان می دارد. تفکر استراتژیک:

 در مورد ساخت و تلفیق است. که شامل ادراک و خلاقیت می شود. نتیجه تفکر استراتژیک چشم انداز تلفیقی و یکپارچه عمل کردن است، نه یک دیدگاه دقیق طبقه بندی شده نسبت به مسیر ... استراتژی ها باید این آزادی را داشته باشند تا در هر زمان و مکانی در سازمان بروز پیدا کنند، علی الخصوص از طریق روندهای آشفته آموزش غیر رسمی که باید لزوماً توسط افرادی در سطوح مختلف که عمیقاً درگیرکارهای در دستشان هستند ، انجام شود".

مینتزبرگ (1994) به این بحث می پردازند که امکان دارد استراتژی ها توسط مدیران اصلی یا در کل با کمک برنامه ریزها یا مشاوران داخلی ایجاد شوند. مینتزبرگ (1994) بر این باور است که مدیریت ارشد و مدیران اجرایی ارشد باید خود را در حین روند استراتژی از واحدهای بازرگانی دور نکهدارند تا به بازتاب اندیشه و خلاقیت در آن سطح کمک کنند. مدیریت ارشد و مدیران اجرایی ارشد می توانند بعداً نقشی در شناسایی ارزش این استراتژیها و ایجاد امکانات برای "برنامه ریزی استراتژیک" توسط مشاوران داخلی داشته باشند، بدین صورت استراتژی می تواند در کل شرکت پخش و توزیع شود. این مقاله ارائه دهنده نقشی برای پیشنهادات از مشاوران خارج از سازمان نیست. مینتزبرگ (1994) به بررسی مزایای یادگیری از داده های فیزیکی می پردازد، او هنوز هم نشان می دهد که ارزش داده های فیزیکی ای که در روند استراتژی مورد استفاده قرار می گیرند توسط زمانی که صرف مطمئن ساختن دیدگاه، کیفیت و دقت می شود، تضعیف می گردد. داده ها اغلب متراکم هستند ولی بیانگر موشکافی های مهم نیستند. همراه با پیشرفت در فناوری اطلاعات و سیستم های پشتیبانی از تصمیمات در سالهای اخیر )روز، 1997 ؛ ساتِر، 1999) این جنبه از نظریه مینتزبرگ و دیدگاه منفی او نسبت به نقش تحلیل منطقی در خصوص استراتژی ممکن است قدیمی به نظر برسد. به نظر نمی رسد مینتزبرگ (1994) مانند اهمائه (1982) و پیترز و واترمن (1982) انعطافاتی را برای مدیران در خصوص استفاده از تحلیل منطقی قائل شود.

  • مهزاد مهدیزاده