Strategic Thinking: A Continuum of Views and Conceptualisation
ادامه تفکر استراتژیک به عنوان علم و هنر تواما
کار ویلسون (1994،1998) در مرکز پیوستار قرار دارد. ریموند(1996،ص208) استراتژی را بدین صورت تعریف می کند: روند و دامنه تکنیک ها که با آنها تصمیم می گیریم .
چه اهدافی را پیگیری می کنیم و ابزاری که توسط آنها ، آن اهداف را پیگیری می کنیم. او دو رهیافت برای تفکراستراتژیک در نظر میگیرد. اول پیش بینی ابزارهای مورد استفاده تحلیلی برای آینده و تکنیک هایی برای تشخیص نیروهای مهم و کلیدی که بر نتایج اثر می گذارند. این رهیافت مربوط به نیمکره چپ مغز ، شدید، تحلیلی و همگرا نسبت به استراتژی در ارتباط با شرکت های آمریکای شمالی و انگلیسی بوده است. در ثانی ریموند (1996) بر این باوراست که ساخت آینده توسط تفکر ادراکی و حسی و خلاقانه در مورد صنایع کلیدی است که می خواهیم در آن باشیم واینکه چگونه شرکت ممکن است بر آنها توفق یابد.
رویکرد شهودی ,خلاق و واگرای نیمه راست مغز در استراتژی به عنوان یک نقطه رقابت و همچنین مزیتی برای شرکتهای آسیایی محسوب میشود.)نوناکو و تاکیوچی1995 (اما اخیراعدم تاکید بر عوامل قابل لمس و تحلیل های دقیق انجام شده, بحران اقتصادی آسیا را به وجود آورده که سازمانهای مالی غرب تحقیقات زیادی را در منطقه انجام داده اند.رایمون (1996) استدلال کرد که نیاز به 2 رویکرد به تفکر استراتژیک به عنوان وسیله ای برای کنترل نظرات وانرژی وتعهد کارکنان در همه سطوح شرکت و همچنین در مرکز زنجیره قرار میگیرد.
هرکلس(1998) با پیشنهادش کمک قابل توجه و شایانی برای الگو انجام داد.او به درستی مشاهده کرد که هیچ توافقی درمتون توصیفی در بین تفکر استراتژیک یا برنامه استراتژیک و یا رابطه ای بین این دو وجود ندارد.هرکلس(1998) با بکار بردن دیدگاه منطقیش تفکر استراتژیک و برنامه استراتژیک را ازهم متمایز دانست, اما با اینحال بصورت برجسته به هم وابسته هستند و برای شرکت بصورت فرآیندهای تکمیلی عمل میکنند.او با مطرح کردن این استدلال منطقی, تفکر استراتژیک را در نیمه چپ مغز قرار داد که ساختگی ,خلاق و دارای فرآیند های مختلف تفکر است و برنامه استراتژیک را در نیمه راست مغز قرار داد که تحلیلی همگرا و دارای فرآیند تفکر معمول است.
نظریه هرکلس(1998) در مورده رابطه ئ بین تفکر استرتژیک و برنامه استراتژیک, مباحث اکادمیک موجود در متون توصیفی را حل میکند وبررسی اینکه که چطور یک مدیر با تجربه بطور موثر مدیریت استراتژیک را هرروز بکار میبرد را پیشنهاد میکند.
ابزارها در هر یک از مراحل فرآیند مدیریت استراتژیک بکار میروندو این ابزار به تنهایی مهم نیستند اما به عنوان وسیله ایی برای تقویت خلاقیت وتحلیل ذهنیت بکار میروند وهمچنین نیاز به فرآیند منطقی تفکرکه توانایی واگرایی وهمگرایی وجود دارد.خلاق بودن و سپس با مفهوم دنیای واقعی مواجه شدن.ساختگی بودن اما همچنین تحلیلی بودن.......تفکر استراتژیک و برنامه استراتژیک در طی زمان بطور پیوسته اتفاق میافتد.تحقیقات متناوبی برای کتاب واستراتژی های خلاقی که میتواند در ذهن متخصصان پدیدار شود و یا در اجتماع نمایان شود وجود دارد.و همچنین بابکار گرفتن از فرآیند تحلیلی کارمندان مباحثی مثل شرایط مطلوب استراتژی و عملی بودن آن و برنامه ریزی برای درک آنها را مشخص میکند.بدین طریق یک متخصص یا مدیر میتواند بصورت استراتژیک فکر کند و با تحلیل مبلغ نتزیل شده پرداختها و هزینه های آتی,تفکر استراتژیک را آزمایش کند.نتیجه مشکلات استراتژیک نیازمند انعطاف پذیری فکری در هر دو زمینه اکادمیک و یک مدیر با تجربه در این زمینه میباشد.برخلاف آن تفکر استراتزیک در دنیای واقعی به عنوان یک استراتژی ساده و واضح تعیین کننده دیدگاه منطقی هرکلس میباشد بنابراین بحث این دسته از نویسندگان را به خوبی بر طرف میکند.
- ۹۷/۰۲/۱۳