مشاور بازاریابی و فروش

مشاوره مدیریت کسب وکار ، بازاریابی و بازارسازی، مشاوره برند، مشاوره تبلیغات و ...

مشاور بازاریابی و فروش

مشاوره مدیریت کسب وکار ، بازاریابی و بازارسازی، مشاوره برند، مشاوره تبلیغات و ...

مشاور بازاریابی و فروش

مهزاد مهدیزاده
دانشجوی کارشناسی ارشد مدیریت کسب و کار (MBA) گرایش مدیریت بازاریابی در موسسه آموزش عالی نور طوبی (تهران)
فارغ التحصیل رشته مهندسی برق- الکترونیک
عضو انجمن علمی بازاریابی ایران
عضو انجمن مدیران اجرایی ایران

طبقه بندی موضوعی

۱۴ مطلب با موضوع «تکالیف درس استراتژی بازاریابی :: مقاله ای درباره تفکر استراتژیک(Strategic Thinking: A Continuum of Views and Conceptualisation)» ثبت شده است

۱۳
ارديبهشت

ادامه دیدگاه درباره تفکراستراتژیک به عنوان یک هنر 

موضوع مورد بحث استیسی (1993) این است که موقعیت استراتژیکی که شرکت با آن روبرو میشود یکتا ، مبهم و متناقض است و نشان دهنده سطوح مختلف عدم اطمینان بر اساس محیط حاضر است )بویسوت،1995). مسئله عدم اطمینان چالشی را پیش روی مدیران قرار می دهد که همانگونه که بررسی شده است، که آنها باید در فعالیت روزانه شان تصمیم بگیرند که چه زمانی مسائل را بپذیرند و چه زمانی از چارچوبها، رسوم، قوانین و روشهای شرکت برای بیان و نشان دادن موقعیت های استراتژیک کناره گیری کنند )استیسی، 1993) معنای موقعیت استراتژیک در بر گیرنده سطح مشخصی از عدم اطمینان و ابهام مدیران و سازمانها در زمانی است که احتمال مقابله با این مسائل در نظر گرفته نشده است. در نتیجه مدیران نیاز دارند که راه های جدید مقابله با موقعیت های خاص را توسعه دهند. استیسی (1993،ص19) این مسئله را اینگونه تشریح می کند که:

"در واقع تفکر گام-به-گام در خصوص عملی که هنوز انجام نشده در موقعیت های منحصر به فرد غیرممکن است. در عوض مدیران باید در حین انجام کار فکر کنند زیرا آنها ملزم به این کار هستند، نه اینکه به صورت گام-به-گام در قبال یک هدف معین عمل کنند، بلکه حرکت باید به طرق نامنظم از یک قیاس به قیاس دیگر باشد تا با این کار هم اهداف و راههای رسیدن به آن را شکل دهند و هم آنها را بیابند".

او همچنین میگوید که موقعیت های استراتژیک ناچاراً باعث ایجاد کشمکش و ناسازگاری در سازمان می شوند و

نهایتاً تفکر استراتژیک نیازمند در نظر گرفتن مسائل فرهنگی و سیاسی در سازمان نیز هست. او به تفکر استراتژیک

مانند یک نقاشی بر سطح گسترده از لحاظ موضوع می نگرد که شامل مدیریت استراتژیک ، روانشناسی شناختی، پویایی

گروهی و تئوری سیستم ها است. جایگاه استیسی (1993) به نظر قوی تر از پیترز و واترمن (1982) می رسد جایی که

استیسی (1993) تقدیری بیشتر و وسیع تر را نسبت به موضوعاتی که همراه با تفکر استراتژیک هستند و نیز تلفیق موثر

عوامل "سخت" و "نرم" سازمانی برای افزایش عملکرد شرکت که در مدل"S-7 "  مکینزی نشان داده شده اند

(پیرز و واترمن، 1982 ، ص10 ( ابراز می دارد. پیشنهاد او نیز در سمت راست پیوستار قرار دارد در حالیکه امکانات و انعطافاتی را برای مدیران در خصوص حل مشکلات استراتژیک فراهم می کند.


  • مهزاد مهدیزاده
۱۳
ارديبهشت

ادامه دیدگاهها درباره تفکر استراتژیک به عنوان هنر

پیترز و واترمن(1982،ص 33-32) در نوشته های خود در سال 1982 به این امر مهم اذعان کردند که: "تا قبل از  ظهور مدل تحلیلی استفاده از شیوه اعتماد به مهارت خود تنها راه موجود بود. و این راه برای مواجهه با این جهان پیچیده کاملاً نامناسب بنظرمی رسید". این چشم انداز در ادبیات تصمیم گیری نهادینه شده است )لانگلی، 1995) ونیز به عنوان نظری مهم در مفهوم سازی تفکر استراتژیک تلقی می شود. در این زمینه پیترز و واترمن (1982) نقشی برای تحلیل در مدیریت تجارت قائل می شوند، با این حال در مورد این نکته نیز به بحث می پردازند که تحلیل به حد افراط انجام شده است. پیترز و واترمن (1982) نیازهای شرکت برای جستجو و یافتن بهترین راه ممکن برای آینده سازمان و جستجوی راه حل موثر مسائل اجرایی را در نظر گرفته اند. در این زمینه پیترز و واترمن(1982 ، ص 53) میگویند:

"پیدا کرن راه لزوماً روندی است ظریف و مبتنی بر ادراک، مانند روند طراحی. تعداد نامحدودی از جایگزین ها وجود دارند که می توان برای مشکلات طراحی مطرح نمود ... در کناراین تعداد نامحدود، ایده های بد بسیاری نیز وجود دارند، اینجاست که رهیافت منطقی به طبقه بندی مسائل و حذف مسائل کم اهمیت تر کمک می کند. چیزی که باقی می ماند تعداد زیادی از ایده های طراحی مناسب و خوب است، با این حال هیچ تحلیلی در بین آنها صورت نخواهد پذیرفت، بنابراین تصمیم نهایی دقیقاً همان چیزی است که مطلوب است".

پیترز و واترمن(1982) نیز مانند اهمائه (1982) آشکارا آماده بودند تا انعطافاتی را برای مدیریت در خصوص ارزیابی و تشخیص جایگزین های استراتژیک قائل شوند.. با ارزیابی با دقت کارهای پیترز و واترمن (1982) در این زمینه به این نکته میرسیم که ارزش قائل شدن آنها برای ادراک خیلی بیشتر از اهمائه (1982) است، حتی با در نظر گرفتن این) موضوع که آنها برای مدیران انعاطافاتی برای استفاده از تحلیل منطقی قائل هستند. پیترز )ریمن و رامانوجام، 1992)همچنین تقدیر خود را ازموضع گیری در قبال کارها و روندهای مستقل تصمیم گیری شرکت هایی مانند3M  اعلام می دارد. ایجاد استقلال برای مدیران اصلی )مدیر تولید و فروش( نقش مهمی را در آسان سازی و کمک کردن توامان به فکر و عمل آنها دارد همانطور که می تواند باعث افزایش احتمال عملکردهای ممتاز در شرایط نامطمئن باشد.

با این حال عدم موفقیت پیترز و واترمن (1982) برای در نظر گرفتن آینده بدون هیچ بررسی دقیقی باعث می شود یک شخص فقط در پی فکر کردن به هزینه های مالی و عملی جهت گیری در مقابل یک عمل باشد، فعالیت های آموزشی آشفته ای که با این رهیافت به استراتژی همراه میباشد.

  • مهزاد مهدیزاده
۱۳
ارديبهشت

استراتژی به منزله یک هنر

در این زمینه دیدگاهی وجود دارد مبنی بر اینکه طراحی و برنامه ریزی استراتژیک و تفکر استراتزیک دو حالت کاملاً متفاوت فکر هستند و تفکر استراتژیک باید بر طراحی و برنامه ریزی استراتژیک مقدم باشد )هراکلیوس، 1998) طرفداران دیدگاه تفکر استراتژیک اظهار داشته اند که برنامه ریزی استراتژیک به صورت موثری نمی تواند باعث توسعه استراتژی همانگونه که برنامه ریزی ، طراحی و تحلیل شده است ، شود. بلکه استراتژی های تجاری موفق از رهیافت فکری ای نشأت می گیرند که لزوماً ادراکی و احساسی و خلاقانه هستند تا اینکه منطقی )اهمائه، 1982)  باشند زیرا منطق می تواند بیشتر مانع باشد تا اینکه کمکی برای شکل گیری موثر استراتژی )مینتزبرگ، 1994).این بدان معنی نیست که در این زمینه جایگاهی برای منطق نیست )اهمائه ، 1982)، بلکه به معنی سطح نسبی داده های منطق نسبت به خلاقیت )اهمائه، 1982 ؛ مینتزبرگ،1994  ( و زمان این داده ها است )مینتزبرگ،1994 (. در این متن مینتزبرگ(1994 ، ص 107) به این بحث می پردازد که: "برنامه ریزی استراتژیک ، همانگونه که تا به حال اعمال شده است، واقعاً ، به صورت استراتژیک برنامه ریزی شده است و بوجود آمدن و جزئیات استراتژی ها یا دیدگاههایی که در حال حاضر وجود دارند نیز استراتژیک هستند". در پهنه وسیع تر ادبیات مدیریت آلبرخت (1994) و کینی(1994) هر دو مانند هم از منتقدین برنامه ریزی استراتژیک بوده اند.

اهمائه در سال 1982 با نوشته توصیفی خود به نام ذهن یک استراتژیست بحثی را با قبول جایگاههای پیوستار نیمکره راست و چپ مغز در حمایت از مزایای ادارک و خلاقیت نسبت به تحلیل صرف، آغاز می کند. با توجه به استفاده نسبی از ادراک و تحلیل ، اهمائه (1982، ص 13-14) انعطاف و قابلیت هایی را برای متفکران استراتژیک قائل می شود:

"قابل اعتمادترین ابزارها و روش های تشریح قسمت های تشکیل دهنده یک موقعیت و سرهم کردن دوباره آنها به شیوه دلخواه ، با روش گام-به-گام مانند تحلیل سیستم ها نیست. بلکه این امر با روش نهایی غیرخطی ابزاری فکری، یعنی مغز انسان امکان پذیر است. تفکر استراتژیک در تضاد کامل با رهیافت سیستم های مکانیک متداول بر اساس تفکر خطی است. اما این امر با این رهیافت که همه چیز بر اساس ادراکات است و نیز رسیدن به نتایج بدون تحلیل امکان پذیر است، در تضاد است ... بهترین راه حل های ممکن ناشی از تلفیق تحلیل منطقی بر اساس ذات و طبیعت حقیقی اشیا و تلفیق دوباره خیالی تمام اجزا مختلف به صورت الگویی جدید با استفاده از نیروی ذهنی غیرخطی است".

در این شیوه استراتژیست به بهترین نحو می تواند با نیازهای مربوط به ایجاد اهداف و بیان موقعیت ها، شانس ها و تهدیداتی که از سوی محیط موجود، مشتری ها و بازار وجود دارد، روبرو شود. در پیوستار دیدگاهها بنظر می رسد بهتر است اهمائه (1982) را در سمت راست قرار دهیم زیرا در مقایسه با تحلیل ، حامی ادراک است، همراه با برخی انعطافات نسبت به مدیر اجرایی با توجه به این نکته که در مواقع لزوم می توان از منطق نیز استفاده نمود. یک اظهار نظر مهم در اینجا این است که دیدگاه اهمائه (1982) نسبت به تحلیل سیستم ها با پیشنهادات سایر نویسندگان )استیسی، 1993،لیبدکا،1998a و 1998b) مغایرت دارد که در این مقاله متعاقباً به آن پرداخته خواهد شد.

  • مهزاد مهدیزاده
۱۳
ارديبهشت

تفکر نظام مند )استراتژیک): زنجیره ای پیوسته از دیدگاه ها ، تفکرات و مفاهیم

چکیده:

در دهه 90 میلادی بحثی درباره اینکه آیا استراتژی باید به عنوان هنر، علم و یا تلفیقی از هر دو تلقی شده و به کار

رود یا خیر،به وجود آمده بود. در بین نویسندگان مختلف، نویسندگان نامداری در حوزه ادبیات توصیفی و تلفیقی مثل اهُمائه) 1982) مینتزبرگ (1994) و ا سُتیسی (1993) به این بحث پرداختند که استراتژی عمدتاً باید به عنوان روند فکری ای مبتنی بر خلاقیت، حس و ادراک و تفکر واگرا )تفکری مبتنی بر خلاقیت) باشد و این بدان معناست که استراتژی باید به عنوان هنر تلقی شود. نویسندگان دیگری در حوزه ادبیات تجویزی مانند ا نُدروز (1965)، آنسوف (1965)و پورتر (1990،1985،1980)از این باور پشتیبانی کرده اند که استراتژی روند فکری ای مبتنی بر منطق، تحلیل و تفکر همگرا (تفکری مبتنی بر اینکه همیشه یک جواب درست وجود دارد( است، پس استراتژی باید به عنوان علم تلقی شود. نویسندگان دیگری عمدتاً در اواخر دهه 90 اینگونه استدلال می کردند که استراتژی باید هر دو دیدگاه را برای دستیابی به بهترین نتایج با هم ادغام

 کنند(ویلسون،1994،1998،ریموند،1996،لیبدکا،1998a،1998b،هراکلیوس،1998).

بررسی دقیق یافته های نویسندگان مشهور گوناگون و قرار دادن آنها در زنجیره پیوسته استراتژی به عنوان هنر و

استراتژی به عنوان علم، دیدگاه و بینش عمیقی را نسبت به ادبیات و پیشرفت های اخیر در حوزه استراتژی ایجاد کرده

است. این دیدگاهها به آماده سازی تفکرات و مفاهیم و نیز مدل تفکر نظام مند )استراتژیک( کمک می کنند.

مقدمه

گلاک، کافمن و والک (1980) از ظهور و بروز الگوی استراتژی با توجه به مرحله طراحی و برنامه ریزی استراتژیک در

دهه 70 و مرحله مدیریت استراتژیک در دهه80 خبر می دهند. استیسی (1993) و هراکلیوس (1998) هر دو بر این

باور بودند که در ادبیات دیدگاهی وجود دارد مبنی بر اینکه در حال حاضر الگو در حال گذار به مرحله تفکر استراتژیک

در دهه 90 است. در حوزه استراتژی ، واژه شناسی به صورت عمده ای موضوع مورد مباحثه نویسندگان گوناگونی بوده

است که از واژه های طراحی و برنامه ریزی استراتژیک و مدیریت استراتژیک به طرق مختلف استفاده کرده اند. در حال

حاضر ایجاد و معرفی واژه تفکر استراتژیک در حوزه ادبیات استراتژی منجر به سردرگمی بیشتر شده و نیز مباحثات

سخت تری درباره اینکه واقعاً تفکر استراتزیک ازچه چیزی تشکیل شده را در بر می گیرد.

یک دیدگاه در اینجا که مبتنی بر ادبیات استراتژی توصیفی و تلفیقی است میگوید که در یک محیط نامطمئن تجاری، استراتژی های موفق تجاری از روندی نشأت می گیرند که لزوماً شرقی )ریموند، 1996) ادراکی و احساسی ، خلاقانه ، واگرا و مربوط به نیمکره راست مغز است )اهمائه، 1982 ؛ پیترز و واترمن، 1982 ؛ مینتزبرگ،1994). در این مقاله این رهیافت به عنوان، استراتژی به عنوان هنر تحلیل خواهد شد. دیدگاه دیگری که در ادبیات استراتژی تجویزی )اندروز، 1965 ؛ آنسوف، 1965 ؛ پورتر، 1980) ریشه دارد این است که در یک محیط ثابتتر تجاری یک رهیافت غربی )ریموند، 1996) مربوط به نیمکره چپ مغز ، تحلیلی و همگرا کارسازتر خواهد بود. در آخر دیدگاهی هست مبنی بر اینکه نیاز اساسی برای اعمال هر دو دیدگاه وجود دارد، یعنی استراتژی به عنوان هنر و استراتزی به عنوان علم تا هر دو به صورت مناسبی در مقوله تفکر استراتژیک تلفیق شون)ویلسون، 1994،ریموند،1996،لیبدکا،1998a، هراکلیوس، 1998).این چشم انداز باعث ایجاد تعادل در سهمی است که هر یک از حوزه های ادبیات تجویزی، توصیفی و تلفیقی در ادبیات دارند.

بررسی دقیق دیدگاه های نویسندگان نامدار متعدد در خصوص این الگو و نیز قرار دادن پیشنهادات آنها بر پیوستار

استراتژی به عنوان هنر/استراتزی به عنوان علم یا نیمکره راست مغز/نیمکره چپ مغز  بینش آشکاری را در خصوص ادبیات در این زمینه در اختیار می گذارد. این امر در خصوص مفهوم سازی تفکر استراتزیک و ایجاد مدلی برای تحقیقات آینده مفید به نظر می رسد.


  • مهزاد مهدیزاده