Strategic Thinking: A Continuum of Views and Conceptualisation
تفکر نظام مند )استراتژیک): زنجیره ای پیوسته از دیدگاه ها ، تفکرات و مفاهیم
چکیده:
در دهه 90 میلادی بحثی درباره اینکه آیا استراتژی باید به عنوان هنر، علم و یا تلفیقی از هر دو تلقی شده و به کار
رود یا خیر،به وجود آمده بود. در بین نویسندگان مختلف، نویسندگان نامداری در حوزه ادبیات توصیفی و تلفیقی مثل اهُمائه) 1982) مینتزبرگ (1994) و ا سُتیسی (1993) به این بحث پرداختند که استراتژی عمدتاً باید به عنوان روند فکری ای مبتنی بر خلاقیت، حس و ادراک و تفکر واگرا )تفکری مبتنی بر خلاقیت) باشد و این بدان معناست که استراتژی باید به عنوان هنر تلقی شود. نویسندگان دیگری در حوزه ادبیات تجویزی مانند ا نُدروز (1965)، آنسوف (1965)و پورتر (1990،1985،1980)از این باور پشتیبانی کرده اند که استراتژی روند فکری ای مبتنی بر منطق، تحلیل و تفکر همگرا (تفکری مبتنی بر اینکه همیشه یک جواب درست وجود دارد( است، پس استراتژی باید به عنوان علم تلقی شود. نویسندگان دیگری عمدتاً در اواخر دهه 90 اینگونه استدلال می کردند که استراتژی باید هر دو دیدگاه را برای دستیابی به بهترین نتایج با هم ادغام
کنند(ویلسون،1994،1998،ریموند،1996،لیبدکا،1998a،1998b،هراکلیوس،1998).
بررسی دقیق یافته های نویسندگان مشهور گوناگون و قرار دادن آنها در زنجیره پیوسته استراتژی به عنوان هنر و
استراتژی به عنوان علم، دیدگاه و بینش عمیقی را نسبت به ادبیات و پیشرفت های اخیر در حوزه استراتژی ایجاد کرده
است. این دیدگاهها به آماده سازی تفکرات و مفاهیم و نیز مدل تفکر نظام مند )استراتژیک( کمک می کنند.
مقدمه
گلاک، کافمن و والک (1980) از ظهور و بروز الگوی استراتژی با توجه به مرحله طراحی و برنامه ریزی استراتژیک در
دهه 70 و مرحله مدیریت استراتژیک در دهه80 خبر می دهند. استیسی (1993) و هراکلیوس (1998) هر دو بر این
باور بودند که در ادبیات دیدگاهی وجود دارد مبنی بر اینکه در حال حاضر الگو در حال گذار به مرحله تفکر استراتژیک
در دهه 90 است. در حوزه استراتژی ، واژه شناسی به صورت عمده ای موضوع مورد مباحثه نویسندگان گوناگونی بوده
است که از واژه های طراحی و برنامه ریزی استراتژیک و مدیریت استراتژیک به طرق مختلف استفاده کرده اند. در حال
حاضر ایجاد و معرفی واژه تفکر استراتژیک در حوزه ادبیات استراتژی منجر به سردرگمی بیشتر شده و نیز مباحثات
سخت تری درباره اینکه واقعاً تفکر استراتزیک ازچه چیزی تشکیل شده را در بر می گیرد.
یک دیدگاه در اینجا که مبتنی بر ادبیات استراتژی توصیفی و تلفیقی است میگوید که در یک محیط نامطمئن تجاری، استراتژی های موفق تجاری از روندی نشأت می گیرند که لزوماً شرقی )ریموند، 1996) ادراکی و احساسی ، خلاقانه ، واگرا و مربوط به نیمکره راست مغز است )اهمائه، 1982 ؛ پیترز و واترمن، 1982 ؛ مینتزبرگ،1994). در این مقاله این رهیافت به عنوان، استراتژی به عنوان هنر تحلیل خواهد شد. دیدگاه دیگری که در ادبیات استراتژی تجویزی )اندروز، 1965 ؛ آنسوف، 1965 ؛ پورتر، 1980) ریشه دارد این است که در یک محیط ثابتتر تجاری یک رهیافت غربی )ریموند، 1996) مربوط به نیمکره چپ مغز ، تحلیلی و همگرا کارسازتر خواهد بود. در آخر دیدگاهی هست مبنی بر اینکه نیاز اساسی برای اعمال هر دو دیدگاه وجود دارد، یعنی استراتژی به عنوان هنر و استراتزی به عنوان علم تا هر دو به صورت مناسبی در مقوله تفکر استراتژیک تلفیق شون)ویلسون، 1994،ریموند،1996،لیبدکا،1998a، هراکلیوس، 1998).این چشم انداز باعث ایجاد تعادل در سهمی است که هر یک از حوزه های ادبیات تجویزی، توصیفی و تلفیقی در ادبیات دارند.
بررسی دقیق دیدگاه های نویسندگان نامدار متعدد در خصوص این الگو و نیز قرار دادن پیشنهادات آنها بر پیوستار
استراتژی به عنوان هنر/استراتزی به عنوان علم یا نیمکره راست مغز/نیمکره چپ مغز بینش آشکاری را در خصوص ادبیات در این زمینه در اختیار می گذارد. این امر در خصوص مفهوم سازی تفکر استراتزیک و ایجاد مدلی برای تحقیقات آینده مفید به نظر می رسد.
- ۹۷/۰۲/۱۳